-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 00:48
گاهی فقط گاهی از این کنج عزلتی که انتخاب کردم احساس خوبی دارم. احساس می کنم که این دوری از آدمها٬ خود خواسته یا ناخواسته باعث شده که فراموش کنم که باید دروغ گفت. باید چهره ات را پشت صورتکهای دوست داشتنی٬ جدی و یا هر مزخرفی مانند این پنهان کنی. وقتی تنها هستی یاد می گیری که با خودت صادق باشی. لخت و عریان در برابر آینه...
-
یائسه
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 23:47
باکره، یائسه خواهم مرد. «به یاد علی حاتمی»
-
دوستم نداشته باش!!!
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 00:32
دوستم نداشته باش! دوست داشتنی ای خواهم ساخت به قامت سفید تو, به سرمای قلبت, به سردی دستم رها مانده میان آسمان و زمین و دست تو که در جیببت پنهان کردی. دوست داشتنی ای خواهم ساخت که در عکس یادگاری در آغوشم بماند بی هراس. لبخند بزند تا بی نهایت زمستان و اشک شوق بریزد, آن گاه که گرمای وجودم را صمیمانه به او می بخشم. دوست...
-
درخواست
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 10:25
نویسنده مان قهر کرده و رفته مرخصی نویسنده دوست عزیز و برادر مهربانم این روزها دلمان تنگتر از این است که تو هم به ما پشت کنی بنویس که دلتنگ نوشته هایت هستیم خواهر کوچک تو
-
سیب سرخ
جمعه 8 مردادماه سال 1389 16:01
درخت دانه دانه سیب های سرخش را گریه می کرد. و دست نجواگر و مهربان باد، شاخه های اش را نوازش می کرد. پرنده کوچک، خفته در سایه سار شاخه های رقصان درخت، خواب دانه سیب می دید.
-
تو خودخواه بخوان!
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 00:31
هی! با خودم فکر می کردم که بدون تو نمی تونم زندگی کنم؛ اما حالا فهمیدم که بدون من نمی تونم زندگی کنم؛ من عاشق انعکاس من در وجود تو بودم؛ حالا اگر می خواهی بمون. خواه می خواهی برو! من بی تو زنده تر از هر زمان دیگریست.!
-
...
جمعه 4 تیرماه سال 1389 01:13
توی هر جمع٬ بین دوست و غریبه٬ گله می کنم که تو دل من را شکستی. چون زورم به خودم نرسید که به من بگویم که من بیمارگونه و ملتمسانه می خواستم و اجازه دادم که دلم شکسته شود.
-
دلیل
شنبه 22 خردادماه سال 1389 02:00
گاهی ننوشتن مانند نوشتن دلیل می خواهد. گاهی مردن مانند زندگی کردن دلیل می خواهد. گاهی سکوت! این روزها هیچ دلیلی ندارم.
-
همیشگی ها
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 23:42
دلم می خواهد که همیشه یکی کنارم باشد وگرنه خوب می دانم که یکی همیشه کنارم نمی ماند.
-
شایدها
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 23:43
شاید شبیه به کسی بود که روزگاری می شناختم! شاید٬ زمانی نه چندان دور٬ جایی همین حوالی او را دیده بودم! شاید تنها تکرار یک رویا بود که قبلا در خواب آن را زندگی کرده بودم! شاید خودش بود که در گذر این سالهای نه چندان طولانی٬ آن قدر تغییر کرده بود؛ یا شاید این من بودم که جزییات چهره اش را فراموش کرده بودم. نه! این آخری...
-
چراغ بی جادو
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 00:35
کودک که بودم! یا به عبارت بهتر آن زمان که از حالا کودک تر بودم. یکی از هزاران رویاهایم داشتن یک چراغ جادو بود که غول چراغ از آن بیرون بیاد و خواسته های من را برآورده کند. خوب هنوز هم این رویا شبهایی که اندوهگینم به من آرامش می دهد. اما زمانی بین کودک تر بودن و کمتر کودک بودنم، نمی دانم دقیقا چند سال پیش، دیدن چراغهای...
-
تنهایی هایم را می شمارم!!!
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 23:48
17370 سانتیمتر مربع یعنی مساحت رختخواب غم زده و آشفته من؛ منهای مساحت بدن در هم گره خورده من! یعنی مساحت تنهایی من من بی تکرار انسانی در رختخواب. بی هیچ مساحت مشترکی. بوی تنهایی من روی ملافه های سفید مواج بر روی تخت. سکوت نفس گیر شب در فاصله میان نفس کشیدن های کش و دار و عمیق من! یعنی سر فرو بردن به زیر بالش و کشیدن...
-
موجود فضایی
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 15:00
من موجود فضایی غمگینی میشناسم که تنها ،بر روی نیمکتی در پارک مینشیند و با وجودی که میداند هیچ کس نمیتواند او را ببیند به رهگذران لبخند میزند. امین شیرازی مپنا سال ۱۳۸۵
-
بارداری
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 00:18
بارداری یعنی خلق دوباره. یعنی تجلی دیگری از خداوند در زهدان مادر...یعنی دیگر مخلوق نبودن و خالق شدن...یعنی تکرار حضور در عالم هستی٬ یعنی ادامه ی بودن در عالم مادی... بارداری یعنی ادامه ی بودن نسل های گذشته به امید بهتر و رشد یافته تر بودن نسل های آینده. بارداری یعنی حضور ازلی و ابدی در عالم ماده٬ یعنی حس با خدا یکی...
-
ترس
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 01:44
عمیق ترین ترس من آن نیست که روزی تو رو از دست بدهم٬ عمیق ترین ترس من این است که روزی تو را فراموش کنم!
-
...
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 00:17
اگر بهشتی باشد٬ می خواهم به آنجا بروم. اگر نباشد؛ بهشتی خواهم ساخت
-
مضرات زبان
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 23:29
همان دم که گفتم دوستت دارم٬ دیگر لطفی نداشت٬ مرگ عشق خویش را رقم زدم؛ زیرا گمان می کردم که نگاهم کافی نیست و نیز نمی دانستم که واژه ها چه قدر کوچک و کم اند! باید هیچ نمی گفتم. شاید روزی خود درک می کردی.
-
پرسش
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 23:59
خدا هست. آری! دیوار نیز. پنجره ای؟
-
داستان من!
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 23:39
حالا بعد از گذر مدت زمانی که مدید می نماید، گاهی که تنها می شوی به او فکر می کنی. او نیز گاهی که در رختخواب تنها می شود به تو فکر می کند. گاهی هر دو در یک زمان به یکدیگر فکر می کنید و این گونه رابطه ای ناپیدا و گنگ و نا محسوس شکل می گیرد که دیگر محبت نیست. اما در داستان من، همیشه به او فکر می کنم و او گاهی به این فکر...
-
هست
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 15:28
بودی که هست. هستی که هست. در حال شدن است.
-
روباه
جمعه 13 آذرماه سال 1388 00:27
روباه سفیدِ کوچک و بازیگوش از مادر دور شد و در میان آبیِ آسمان پنهان گشت! دلِ مادر لرزید. باران بارید!
-
یادداشتهای کودکی
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 22:38
- مرا آویزان بنامید! بغلم کنید!
-
قلبم سریع تر از هر زمان دیگری می تپد.
جمعه 22 آبانماه سال 1388 23:49
انگار که بخواهد از زمان پیشی بگیرد. انگار که بخواهد این روزها را هر چه زودتر سپری کند. انگار که بخواهد هرچه سریع تر من را به مرگ نزدیک تر کند. انگار که این روزها بیمارم. شاید بیش از هر زمان دیگری سالم باشم. شاید این تپش های دیوانه وار طبیعی ترین واکنش این جسم فانی به آن چیزی است که برایش رخ داده . در تاریک و روشن اتاق...
-
کیفر
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 00:45
کیفر عشق بی سبب من به تو٬ هر روز دوباره عاشقت شدن بود.
-
خواب
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 23:14
پیش نوشت: در تلاش برای نوشتن چیزی و یا گفتن٬ در میانه این سکوتِ پرهیاهویِ بر سر هیچ٬ به دست نوشته ای برخورد کردم که هرچه کردم نتوانستم سر و شکل دیگری به آن بدهم. برای من آن گونه بود که انگار بخواهی سنگ نوشته ای خاک گرفته را تغییر دهی. خواب عجیبی دیدم؛ در طبقه منفی سه یک ساختمان مخروبه تلاش می کردم دو کودکِ خون آشام را...
-
در قبرستان
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 23:36
آدمی برای آن که بمیرد٬ نخست باید زنده باشد. من٬ مرده ای سرخوش از زیباترین لباسی که برای تدفین خویش٬ بر تن کرده ام و سرمست از رنگ و لعابی که چهره ام را زیباتر از هر زمانی در زمان حیاتم٬ ساخته است٬ سرشار از لذتی گنگ و بی هیچ هراسی٬ بر گور خود نشسته٬ نِگریستن و نَگریستن را مشق می کنم. من از قماش مردگانم. مردگانی از هر...
-
فارغ التحصیل
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 23:48
خیلی ساده: 20 سال تحصیل تمام شد؛ پی نوشت: تنها من بابِ ثبت در تاریخ
-
درباره الی
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 01:48
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان اه... به نظر من این جانِ کلامِ «درباره الی» است؛ وقتی احمد«شهاب حسینی» در یک سوم ابتدایی فیلمنامه این پاره گفتار را به زبان آورد، برایم روشن شد که باید پس این شروع شیرینِ رویایی، منتظر یک فاجعه باشم.! یکی از اولین نکاتی که دلم می خواهد درباره این فیلم بگویم، نقش دوربین به عنوان یک...
-
سفینه
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 00:42
بی گمان هر کدام از ما در لحظه ای، هرچند گذرا، از رابطه عاطفی خود به این نتیجه رسیده ایم که ای کاش این رابطه از ابتدا سر نمی گرفت یا بدتر از آن آرزوی مرگ طرف مقابل خود را به ذهنمان راه داده ایم. حال اگر این رابطه عاطفی، یک رابطه ساده باشد و یا هیچ کدام از تعهدهای زجرآور ازدواج دائم – به هر حال باید جایی هم برای ازدواج...
-
عاشق
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 23:43
وقتی که می بینمت، خیلی سخته که عاشقت بمونم٬ چون هر ثانیه رو برای من جهنم می کنی. وقتی که نمی بینمت٬ خیلی سخته که از تو متنفر نباشم٬ چون به این فکر می کنم که هر ثانیه رو داری با کس دیگری سپری می کنی. اما اگر بمیری٬ همیشه عاشقت می مونم. برای همیشه.