چراگفتی غمگین.به نظرم اون امید به زندگی داره یعنی با اینکه می دونه کسی این رو نمی دونه ولی به امید اون رو زکه کسی اون رو ببینه به مردم یا بهتره بگم به زندگی لبخند می زنه.
آره خوب این رو هم می شه گفت! اما آینه خنده ما واکنش آدمهاست. لذت لبخند در دیدن انعکاس اون در چشم آدمهاست
به به می بینم که شعر تراویدی امین جان نوشتت حس خیلی خوبی داشت . برای من یه حس آشنا خیلی آشنا بود. فقط یه سئوال برام پیش اوومد و اینکه اوون موجود رو از کجا می شناسی چون من هم یادم می آد یه بر اوونو یه جائی دیدم. خوش باشی
سلام صادق جان! من این شعر رو یا هر چی که اسمش هست رو گفتم اون هم ۴ سال پیش اما نمی دونم کی اون رو اینجا گذاشته! hack شدم رفت!
دوباره سلام، امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام حداقل اندکی به کام! از یکی از نوشته های قبلیتون متوجه شدم که ادبیات نمایشی خوندین.خودتون جایی تدریس می کنید؟ و اینکه کتاب،کلاس یا استاد خاصی رو در زمینه داستان نویسی پیشنهاد می کنید؟ و دیگه اینکه شما با خوانندگان بلاگتون به غیر از فضای مجازی هم در ارتباط هستین؟ می شه شما رو حضوری ملاقات کرد یا به دوری و دوستی معتقدین؟
سلام! در مورد اول باید بگم که دوست دارم تدریس کنم! اما شرایط مساعدی وجود نداره برای تدریس آکادمیک توی تئاتر! اما درباره داستان نویسی و کتاب و استاد باید بگم که من خودم در حال شاگردی ام! نوشته هام رو به آدمهایی که می شناسم می دم تا نظرشون رو بگن! من خودم برای نوشتن داستان خوندن رو ترجیح می دم. البته خوب می پرسم که تو هر مقطع و یا دوره کاری چه چیزهایی رو باید بخونم... الان چون در محل کارم هستم به کتابهام دسترسی ندارم که بتونم معرفی کنم. امید که بعدا بتونم! والا من با دوستانم خارج از فضای مجازی ارتباط دارم به بعضی ها هم قول دادم که هم رو ببینیم اما نشده! (به علت کم کاری من!) دوری و دوستی جای خود داره اما همیشه جواب نمی ده! برای همین همیشه بهش معتقد نیستم!!!!!
چراگفتی غمگین.به نظرم اون امید به زندگی داره یعنی با اینکه می دونه کسی این رو نمی دونه ولی به امید اون رو زکه کسی اون رو ببینه به مردم یا بهتره بگم به زندگی لبخند می زنه.
آره خوب این رو هم می شه گفت!
اما آینه خنده ما واکنش آدمهاست. لذت لبخند در دیدن انعکاس اون در چشم آدمهاست
به به
می بینم که شعر تراویدی امین جان
نوشتت حس خیلی خوبی داشت . برای من یه حس آشنا خیلی آشنا بود.
فقط یه سئوال برام پیش اوومد و اینکه اوون موجود رو از کجا می شناسی چون من هم یادم می آد یه بر اوونو یه جائی دیدم.
خوش باشی
سلام صادق جان!
من این شعر رو یا هر چی که اسمش هست رو گفتم
اون هم ۴ سال پیش
اما نمی دونم کی اون رو اینجا گذاشته!
hack شدم رفت!
سلام.
این موجود فضایی غمگین به شدت منو یاد "بهرام"،شخصیت دوست داشتنیه سریال مسافران رامبد جوان انداخت.
احساس می کنم نگاهشون خیلی به هم نزدیکه!
سلام!
یادآوری خوبی بود!
ممنون
دوباره سلام،
امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام حداقل اندکی به کام!
از یکی از نوشته های قبلیتون متوجه شدم که ادبیات نمایشی خوندین.خودتون جایی تدریس می کنید؟
و اینکه کتاب،کلاس یا استاد خاصی رو در زمینه داستان نویسی پیشنهاد می کنید؟
و دیگه اینکه شما با خوانندگان بلاگتون به غیر از فضای مجازی هم در ارتباط هستین؟
می شه شما رو حضوری ملاقات کرد یا به دوری و دوستی معتقدین؟
سلام!
در مورد اول باید بگم که دوست دارم تدریس کنم! اما شرایط مساعدی وجود نداره برای تدریس آکادمیک توی تئاتر!
اما درباره داستان نویسی و کتاب و استاد باید بگم که من خودم در حال شاگردی ام! نوشته هام رو به آدمهایی که می شناسم می دم تا نظرشون رو بگن! من خودم برای نوشتن داستان خوندن رو ترجیح می دم. البته خوب می پرسم که تو هر مقطع و یا دوره کاری چه چیزهایی رو باید بخونم...
الان چون در محل کارم هستم به کتابهام دسترسی ندارم که بتونم معرفی کنم. امید که بعدا بتونم!
والا من با دوستانم خارج از فضای مجازی ارتباط دارم به بعضی ها هم قول دادم که هم رو ببینیم اما نشده! (به علت کم کاری من!)
دوری و دوستی جای خود داره اما همیشه جواب نمی ده! برای همین همیشه بهش معتقد نیستم!!!!!
چقدر با حوصله به کامنتا جواب میدی:)
---
اونی که بدون توقع لبخند بزنه، واقعاً فضائیه...
ممنون!
شاید من هم فضاییم که به کامنت ها توجه می کنم!!!!
من از سیاره 683 اومدم، تو چی؟؟
من از آنجایی آمدم که خدا مهربان است و همه به بهشت می روند.