خیلی ساده! وقتی هیچ خودت رو به زحمت نندازی و اجازه بدی که عشق یه نفر دیگه رو واداره که به خاطر تو همه کار بکنه و تو این حق رو برای خودت قائل باشی که هر وقت دلت خواست کنارش بذاری چون به هر حال٬ اون قدر ها هم دوستش نداری!
خب امین جان بیا یه خورده حرف بزنیم در مورد این ، از توضیحاتی که توی کامنت ها نوشتی برداشتم اینه که انتخاب بین عاشق بودن و معشوق بودنه ، و البته عاشق و معشوق یک طرفه ، یعنی همون داستان معروف من تو را دوست دارم و تو دیگری را و دیگری هم مرا و ... می دونی به نظر من هر دو تا انتخاب های سختی هستن ، یعنی زیاد فرقی نداره ، ولی به هر حال عاشق بودن سخت تره ، یعنی خیلی هم سخت تره ، منظورم عاشق شدن یک طرفه است که فکر می کنم منظورت بوده ماه به دور ما ما به دور هم عشق را دوره می کنیم بچرخ تا بچرخیم ....
مهدی جان! در حقیقت بخشی از ایده من همین بود که گفتی. اما وقتی همین دو جمله کوتاه رو می نوشتم به خیلی چیزها فکر کردم. می دونی٬ به زندگی مشترک و اینکه آیا باید وقتی در کنار یکی هستی٬ عاشقش باشی؟ یا عشق اون برای هر دوی شما کافیه؟! نمی دونم می تونم منظورم رو برسونم یا نه! اما چیزهایی که بهش فکر می کنم خیلی بیشتر از اینهاست.
آخ ! که هزار بار این سوال رو از خودم پرسیدم و همیشه هم نتونستم انتخاب کنم ... آخه ناز و نیاز با هم خواستنیه . من یا هر دو رو با هم می خوام و یا هیچکدوم رو و عجیب این جاست که مدتیه به این نتیجه رسیدم انگار همیشه فقط یکیشون باید باشه .... پس من جسارت می کنم و گزینه ی سوم رو بی اجازه اضافه می کنم ؛) "تنهایی" من تنهایی رو ترجیح می دم ...
سلام! جالبه که کامنتت رو آنلاین گرفتم. چون تا send کردی اینجا دیدمش. دیگه اینکه شاید به نوعی حق با تو باشه. این دو در کنار هم معنی پیدا کنن. اما من هم عین تو به همین نتیجه رسیدم. چه میشه کرد!؟!
هوم...پس اگه اینطوره من گزینه ی دوم رو انتخاب میکنم.
در مورد کتاب هم دوست دارم کتابهایی رو بخونم که بهم ایده بدن و یه جوری چشمهامو بیشتر برای دیدن شگفتی های این جهان باز کنن. یه کتابی باشه که به دانش و معلوماتم اضافه کنه. از خوندن کتابهای داستانی زیاد لذت نمیبرم. کتابی سراغ داری؟ کتابی که اخیرا خوندم "بادبادک باز" بود. البته یه رمان یه زبان انگلیسی بود. با اینکه زیاد از رمان خوشم نمیاد ولی این کتاب فوق العاده بود. شما چی؟
خوب راستش من این کتاب رو نخوندم. اما چند تا کتاب توی کتابخونه ام هست که به همه پیشنهادشون می کنم: انسان و سمبولهایش اتاق روشن هزارتوهای بورخس و یه عالمه کتاب درباره نقد ادبی و تئاتر و سینما که چون علاقه مندیت رو نمی دونم٬ نمی تونم پیشنهادشون بدم.
این حرفا چیه.خوشحال میشم یکی به جای اینکه فقط بگه وای قشنگ بود دو کلمه نقد و بررسی کنه.که این اتفاق به ندرت میفته. هردوتا حقیقی بود.یکیش که همون داستان برگشتن من و پارسا بود که گفتی شبیه این فیلمای فرانسوی شده.یکی دیگه هم دیشب اتفاق افتاد و یه رقص دیوانه وار بود که خیلی لذت بخش هم بود.نمیدونم چطوری میشد به هم ربطشون داد.ادبیاتم یه زمانی خیلی قوی تر بود.الان هم اگر بشینم وقت بذارم میتونم بهتر بنویسم.مشکل اینه که وقت ندارم و همینجوری مینویسم بدون ویرایش:) همیشه راهنماییم کن.ازت ممنونم.
ما ارادت داریم دریا جان! حتماٌ که خیلی بهتر می نویسی! موفق باشی خانوم!
راستی قضیه اون کامنتی که گفتی پاکش کردم چیه !؟ باور کن من کامنتی ندیدم ازت امین جان
هیچی مهدی عزیزم! یه کم غر زده بودم. و چون دست تقدیر(همون خطوط ماورا طبیعی و قدرتمند اینترنتی در ایران!!) کامنت رو جایی تو هوا گم کرد٬ گذاشتم به حساب قسمت و از دوباره تایپ کردنش منصرف شدم.(همون تنبلی) تو پستهای بعدی از خجالتت در میایم رفیق!
سلام ببخشید بابت تاخیر بحث قشنگیه و از خوندن کامنتهای دوستان و پاسخ شما لذت بردم تا حدی با نظر نازلی جون موافقم
عشق یک طرفه واقعا شکنجه آوره و زندگی بدون عشق هم همینطور
اما علاقمند شدن کار سختی نیست فقط کافیه انسانیت و روح الهی هر کس را پیدا کنی تا بتونی بهش علاقمند بشی هر چند که گاهی بعضی ها آنقدر سیاه شده اند که حتی علاقمند شدن بهشون هم سخته!
به هر حال اگر منظورت زندگیه مشترکه به نظر من باید حداقل علاقه وجوددداشته باشه و علاقه و منطق مهمتر از عشق هستن(در زندگی مشترک)
هوم...فکر میکنم سوال دوم یکم برام مبهمه!
خیلی ساده! وقتی هیچ خودت رو به زحمت نندازی و اجازه بدی که عشق یه نفر دیگه رو واداره که به خاطر تو همه کار بکنه و تو این حق رو برای خودت قائل باشی که هر وقت دلت خواست کنارش بذاری چون به هر حال٬ اون قدر ها هم دوستش نداری!
من عاشق بودن رو انتخاب میکنم.از زندگی کردن با سایه ها بیزارم.
خوب دریا جان! گاهی حریم امن یه سایه٬ می تونه مجموعه ای از احساسهای مختلف رو در آدم ایجاد کنه!
خدا رو شکر از اون جهنم در اومدیم.خب به سلامتی.میگم فیلم نامه رو نوشتی یادت باشه بنویسی بر اساس زندگی دریا:دی
چراکه نه!
اما به این زودیها منتظرش نباش!
چون یه کم وقت می بره!
خب امین جان بیا یه خورده حرف بزنیم در مورد این ، از توضیحاتی که توی کامنت ها نوشتی برداشتم اینه که انتخاب بین عاشق بودن و معشوق بودنه ، و البته عاشق و معشوق یک طرفه ، یعنی همون داستان معروف من تو را دوست دارم و تو دیگری را و دیگری هم مرا و ... می دونی به نظر من هر دو تا انتخاب های سختی هستن ، یعنی زیاد فرقی نداره ، ولی به هر حال عاشق بودن سخت تره ، یعنی خیلی هم سخت تره ، منظورم عاشق شدن یک طرفه است که فکر می کنم منظورت بوده
ماه به دور ما
ما به دور هم
عشق را دوره می کنیم
بچرخ تا بچرخیم ....
مهدی جان!
در حقیقت بخشی از ایده من همین بود که گفتی. اما وقتی همین دو جمله کوتاه رو می نوشتم به خیلی چیزها فکر کردم. می دونی٬ به زندگی مشترک و اینکه آیا باید وقتی در کنار یکی هستی٬ عاشقش باشی؟ یا عشق اون برای هر دوی شما کافیه؟!
نمی دونم می تونم منظورم رو برسونم یا نه! اما چیزهایی که بهش فکر می کنم خیلی بیشتر از اینهاست.
شاید هم کلن منظور دیگه ای داشتی ، یعنی به اون سادگی که فکر میکنی هم نیست !
من فقط می دونم که همه چیز در حال تغییره
آخ ! که هزار بار این سوال رو از خودم پرسیدم و همیشه هم نتونستم انتخاب کنم ...
آخه ناز و نیاز با هم خواستنیه .
من یا هر دو رو با هم می خوام و یا هیچکدوم رو و عجیب این جاست که مدتیه به این نتیجه رسیدم انگار همیشه فقط یکیشون باید باشه ....
پس من جسارت می کنم و گزینه ی سوم رو بی اجازه اضافه می کنم ؛)
"تنهایی"
من تنهایی رو ترجیح می دم ...
سلام! جالبه که کامنتت رو آنلاین گرفتم. چون تا send کردی اینجا دیدمش.
دیگه اینکه شاید به نوعی حق با تو باشه. این دو در کنار هم معنی پیدا کنن. اما من هم عین تو به همین نتیجه رسیدم.
چه میشه کرد!؟!
هوم...پس اگه اینطوره من گزینه ی دوم رو انتخاب میکنم.
در مورد کتاب هم دوست دارم کتابهایی رو بخونم که بهم ایده بدن و یه جوری چشمهامو بیشتر برای دیدن شگفتی های این جهان باز کنن. یه کتابی باشه که به دانش و معلوماتم اضافه کنه. از خوندن کتابهای داستانی زیاد لذت نمیبرم. کتابی سراغ داری؟
کتابی که اخیرا خوندم "بادبادک باز" بود. البته یه رمان یه زبان انگلیسی بود. با اینکه زیاد از رمان خوشم نمیاد ولی این کتاب فوق العاده بود. شما چی؟
خوب راستش من این کتاب رو نخوندم.
اما چند تا کتاب توی کتابخونه ام هست که به همه پیشنهادشون می کنم:
انسان و سمبولهایش
اتاق روشن
هزارتوهای بورخس
و یه عالمه کتاب درباره نقد ادبی و تئاتر و سینما که چون علاقه مندیت رو نمی دونم٬ نمی تونم پیشنهادشون بدم.
این حرفا چیه.خوشحال میشم یکی به جای اینکه فقط بگه وای قشنگ بود دو کلمه نقد و بررسی کنه.که این اتفاق به ندرت میفته.
هردوتا حقیقی بود.یکیش که همون داستان برگشتن من و پارسا بود که گفتی شبیه این فیلمای فرانسوی شده.یکی دیگه هم دیشب اتفاق افتاد و یه رقص دیوانه وار بود که خیلی لذت بخش هم بود.نمیدونم چطوری میشد به هم ربطشون داد.ادبیاتم یه زمانی خیلی قوی تر بود.الان هم اگر بشینم وقت بذارم میتونم بهتر بنویسم.مشکل اینه که وقت ندارم و همینجوری مینویسم بدون ویرایش:)
همیشه راهنماییم کن.ازت ممنونم.
ما ارادت داریم دریا جان!
حتماٌ که خیلی بهتر می نویسی!
موفق باشی خانوم!
راستی قضیه اون کامنتی که گفتی پاکش کردم چیه !؟ باور کن من کامنتی ندیدم ازت امین جان
هیچی مهدی عزیزم!
یه کم غر زده بودم. و چون دست تقدیر(همون خطوط ماورا طبیعی و قدرتمند اینترنتی در ایران!!) کامنت رو جایی تو هوا گم کرد٬ گذاشتم به حساب قسمت و از دوباره تایپ کردنش منصرف شدم.(همون تنبلی)
تو پستهای بعدی از خجالتت در میایم رفیق!
سلام
من یه احساس عاشقانه رو انتخاب می کنم . بخوای بعدن توضیحات تکمیلی رو بهت می دم.
میدونی که از خدا می خوام که توضیحات تکمیلیت رو بخونم صادق جان!!!!
هر دو تا با هم قشنگن هر کدومش تکی خوب نیست. البته گاهی عاشق بودن تنهایی هم لذت بخشه و یا معشوق بودن. بستگی داره شرایط چطوری باشه.
سلام
ببخشید بابت تاخیر
بحث قشنگیه و از خوندن کامنتهای دوستان و پاسخ شما لذت بردم
تا حدی با نظر نازلی جون موافقم
عشق یک طرفه واقعا شکنجه آوره
و زندگی بدون عشق هم همینطور
اما علاقمند شدن کار سختی نیست فقط کافیه انسانیت و روح الهی هر کس را پیدا کنی تا بتونی بهش علاقمند بشی
هر چند که گاهی بعضی ها آنقدر سیاه شده اند که حتی علاقمند شدن بهشون هم سخته!
به هر حال اگر منظورت زندگیه مشترکه به نظر من باید حداقل علاقه وجوددداشته باشه و علاقه و منطق مهمتر از عشق هستن(در زندگی مشترک)
برای اهلی کردن ، شاید باید اهلی شد!
شازده کوچولو رو خوندین حتماً!
دلم می خواد معشوقی باشم که جایگاهش عوض شه و بتونه عاشق بشه!
خوب این جواب دلنشینی است!
امیدوارم که خدا همه را معشوق و عاشق کنه!