پر از اندیشه ی خالی شدن٬
لبریز نفرتِ عاشق شدن٬
در هیاهویی پر اضطراب٬ به امید آرام شدن٬
و سیگاری که گوشه ی لبِ خشکیده٬ آویزان می ماند؛
به امیدِ دمی٬ از وحشتِ تنهایی٬ رها شدن.
پینوشت : ۱- فیلمبرداری «هیستریا» تمام شد.
۲- مثل همیشه : کار بعدی همه ایده آلهایی که تو این کار محقق نشدن٬ به حقیقت می پیوندند.
۳- زهی خیال باطل.
سلام
سبک نوشته هایت را دوست دارم
به صوت شب پیوستید ..
پلک خاک خورده ی پنجره گشوده می شود
میان قاب آب دیده ی بیداری
چشم دل را می زند
اوتین شعله ی تابیدن آفتاب
قاصدک بال می رند
درخت شعر می خواند
زمین بهار می رویاند
..
به آسمان که رسیدی
بال بزن تا ماهتاب
تا نور ..
ستاره باران شده آسمان سیاه کویر
شب سکوت کرده
را پیداست
صبح صادق اینجاست !
این قسمتی از دیالوگ بود یا یه شعر؟در هر صورت زیبا بود امین جان:)
پس بگو کجا سرت گرمه ستاره سهیل ! حالا چی هست این هیستریا !؟ خوردنیه !؟ :) خیلی مخلصیم
میبینم که ماخولیایی مینویسی؟ تازه داری به شخصیتت نزدیک میشی.
سلام
امین جان امین جان امین جان
تورو جان زیگمون فروید( هیستری باز بزرگ) بیا و دست از این عشق و عاشقی بردار و فقط راجع به هیستری چیز بنویس. نمی دونستم تو کار سینماتوگراف هم هستید امین جان . پس شما هم اهل بخیه هستید امین جان. حالا ما کجا می تونیم پس از طی مراحل فنی اث شما رو ببینیم ؟ .... امین جاننننن
سلام
زیاد هم خیال باطلی نیست
زندگی لحظه لحظه نو شدن است...
در هیاهویی پر اضطراب٬ به امید آرام شدن٬...............
تشریف ندارین؟امیدوارم به هردلیلی که نیستید خوب و خوش باشید:)