کودک درونم بیمار است.
حیاط خلوت احساسهای کودکیم را ویران کردم و باغچه ای با گلهای به رنگ شهوت در آن پروراندم.
بازیچه هایم را با دسته گلِِ پژمرده یٍ عشقهای نافرجام،
صداقتم را با جاه طلبی،
معصویتم را با هوسِ هراس آورِ شهروند نمونه بودن، در میان آدمها، طاق زده ام.
کودک درونم را در اعماق وجود تاریکم جستجو می کنم.
او را در گوشه ای، در خود فرو رفته، به شکل پیرمردی چروکیده می یابم.
من گاهی آنقدر گمش می کنم که هیچ نشانه ای از آن نمی یابم...
حتی در گوشه ای ... در خود فرو رفته و چروکیده !
سلام .
امین جان اوومدم توضیح اضافه بدم دیدم شما همه توضیحات لازم رو دادین. اما من حس می کنم کودک درون من و شما هنوز کاملن پیر نشده.
برات آرزوی موفقیت می کنم . امیدوارم فیلمتو ببینم . حالا این جشنواره نشد جشنواره بعد.
سلام ...
همین که گاه گاهی به من سر می زنید محبت بزرگیه و نظر هایی که می نویسید رو دوست دارم .
از لطفتون بابت لینک هم خیلی ممنون .
شاد باشید همیشه و سلامت دوستم ...
تا بعد ...
خب این حکایت هممون باشه به گمونم ...
سلام
خیلی جالب بود...ولی کودک درون بهتره که خیلی جوون باشه..
ظمنا با سایه بوف بروزم..
حتما سری به ما بزنید..
خوب که چی میخوای باز یه توجیه برای خودت پیدا کنی ما خودمون میدونیم که چروکیده ایی.
بعضی وقتها حواسمون نیست داریم چه بلایی سر خودمون میاریم.فکر کنم هنوزم بشه براش کاری کرد امین جان.دستش رو بگیر و از اون تاریکی بیارش بیرون.بذار نفس بکشه.بذار شیطنت کنه.بذار حتی بعضی چیزا رو خراب کنه.حالش دوباره خوب میشه.بهت قول میدم.من حتی براش عروسکم میخرم تا باهاش بازی کنه.کودکهای درون آدمها ارزشمندترین موهبتی هستن که براشون باقی مونده.تنها یادگار دوران صداقت و پاکیشون.
بعد از چند روز که فرصت کافی واسه سرزدن به دوستان پیداکردم اینجا اولین جاییه که مطلبی خوندم که واقعا به دلم نشست
هم این مطلب سراسر درد و مفهوم و هم پست جهنم
نوشته هات سیر جالبی دارند.
سربلند باشید
ببین چه با مزه است
وای واهاها هاها
تصنیف به لفظ دهاتی یالقوزآبادی
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
می ناخرغمزَه میکرد پرازفیس وافادَه
میان ِیالقوزآباد برامشدی غضنفر،کپل استاد میکرد
غضنفرلوچه پیچان چون خرِنر ترانَه سازمیکرد:
مینا قردارَه می نا
سَرِفردارَه می نا
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
بیبابنگر!!!ببین می نا
میان ِدشت
بوی یونجَه پیچیدَه
سگ وگرگ وپلنگ وخرس
میان ِ یونجه زاران
عَقچ** می بازند
مینا قردارَه می نا
سَرِفردارَه می نا
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
چوبشنید این خبرمی نا
چویَک ماچَه خرِبُرنا
به یونجَه زارشد می نا
غضنفرشادشدجانا!
مینا قردارَه می نا
سَرِفردارَه می نا
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
غضنفرگفت:می نا
مَهَندیس*** گشته ای اما
میان گلهی خرها
عجب ماچَه خری می نا
مینا قردارَه می نا
سَرِفردارَه می نا
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
بگفت مینا:
بگو دوسَت میدارُم
بزدجفتک غضنفرچون خرِنر
بگفت:اَلبت والبت
مینا دوسَت میدارُم
مینا قردارَه می نا
سَرِفردارَه می نا
دارم دیم دام دارام دیم
رَدم دَم دَم دَدَم دَم
؟
متاثر شدم
هر چند نفهمیدم که معصومیت کودکی با هوس شهروند نمونه بودن چه تناقضی داره؟
تناقض اونجایی به وجود میاد که برای مورد قبول واقع شدن٬ یاد می گیری که خودت نباشی... و این شروع فاصله گرفتن از کودکی است.
ولی من فکر میکردم هر کس معصومیت کودکیش رو داشته باشه، شهروند نمونه است! :-O
شهروند نمونه از نظر کی؟!!
به یاد میارم که اینجا با بچه ها چه جور برخورد می کردن و می کنن. به یاد میارم که اینجا دلقک ها خوار و خفیف می شن