عزیزم! به چشمهای من نگاه کن! سرت رو بالا بگیر! دلم می خواد که راستش رو به من بگی! چه چیزهایی تو وجود من دیدی که به خاطر اونها ٬ عاشقم شدی!... حتماْ یه چیزهایی هست! آخه می خوام هر چه زودتر تک تک اونها رو از وجودم پاک کنم!
باشه عزیزم . من عاشق اوون دماغ گنده هستم بی زحمت برو زودتر عملش بکن . عاشق اوون موهای پریشونم لطفن برو سلمونی . داشت یادم می رفت . من عاشق سیگار کشینتم بی زحمت ترکش بکن. سلام امین جان . ببخشید یک کمی بی ادبانه شد. اداری هیستری رو با عشق مخلوط می کنی. خیلی محل این دخترا هم نگذار چون لوس می شن. در کل ارادت ما همچنان سر جاشه.
البته در مورد خودم میدونم جواب این سوال چیه، ولی حاضر نیستم به خاطر راحت شدن از شر یه عوضی، خودمو تغییر بدم. یه کاری میکنم که در من چیزی پیدا کنه که بیاد آوردنش منجر به به آبیاری گلای قالی بشه!!!
خب این فیلما رو ما هم میتونیم ببینیم یا نه؟
این پست بیرحمانه زیبا بود...
که چی خواب دیدی یکی عاشقت شده حالا واسه یارو قیافه هم مییاد. حداقل بزار توهمت واقعی بشه.
باشه عزیزم . من عاشق اوون دماغ گنده هستم بی زحمت برو زودتر عملش بکن . عاشق اوون موهای پریشونم لطفن برو سلمونی . داشت یادم می رفت . من عاشق سیگار کشینتم بی زحمت ترکش بکن.
سلام امین جان . ببخشید یک کمی بی ادبانه شد. اداری هیستری رو با عشق مخلوط می کنی. خیلی محل این دخترا هم نگذار چون لوس می شن.
در کل ارادت ما همچنان سر جاشه.
امین جان حالا اگه فهمیدی چه چیزهایی تو وجودت دیده شده لطفن به ما هم اطلاع رسانی کن شاید یه نفر هم پیدا شد عاشق ما بشه !
اگر عاشق همه ات بود چه ؟
آن وقت پاک کن که به دستت بگیری تمام می شوی !
:))
قشنگ بود!!
البته در مورد خودم میدونم جواب این سوال چیه، ولی حاضر نیستم به خاطر راحت شدن از شر یه عوضی، خودمو تغییر بدم. یه کاری میکنم که در من چیزی پیدا کنه که بیاد آوردنش منجر به به آبیاری گلای قالی بشه!!!
بی رحمانه است.
اما امکان داره!
چرا که نه!
این شعرو امروز خوندم، یاد این مطلبت افتادم.
----
همیشه در جگرم خون زدست آن حوری است
نصیب گرگ شود دلبری که اینجوری است
مرا فکنده به دستور دشمنان از پای
که کار او همه فرمایشی و دستوری است
دلم زآتش غم چون سماور است به جوش
زبهر یار شکم گنده ای که چون قوری است
نشد که هیچ شبی مغز بنده را نخورد
خوراک مغز مگر شام آن بت سوری است
مرا به حقه گرفتار کرد وپاک بسوخت
مگر که بنده چو تریاک و او چو وافوری است
بگفتمش چه کنم تا رخت نبینم باز؟
جواب داد بهین چاره بی گمان کوری است
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ممنون که یاد ما بودی!!!!